پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

پریماه جان

چله مبارک

سلام مامانی به مناسبت یلدا شام خونه مامان جون حمیده دعوت بودیم که من ژله هندوانه درستیدم و مامانی رفت تبریز پیش رویا جون. رویا جون دیروز از بیمارستان مرخص شده بود و مامانی یه شب اومد بستان آباد امروز خاله سمیه اس ام اس داد که شب نتونسته مواظب رویا باشه و ترسیده خدای نکرده واسه رویا اتفاقی بیفته واسه همین مامان جون حمیده رفت پیش اونا و همگی خونه مامن جون حمیده بودیم جای رویا و خاله سمیه و عمو رحیم و مامان جون حمیده خالی بود. این شما سه تا فسقل و سفره چله مون بابایی یه جعبه پشمک لقمه ای به همراه یه هندوانه واسه مامان جون حاج لطیفه خریده بودن و معذرت خواسته بودن نمیتونیم شب پیش اونا باشیم البته بعد از شام رفتیم خونه مامن جون حاج...
30 آذر 1394

شهربازی

سلام بابایی دخمل گلشو امروز برد نمایشگاه بین المللی تبریز برای خرید شب یلدا و شهر بازی. ...
28 آذر 1394

سرماخوردگی گل دخترم و بستری شدن رویا جون

سلام مامانی بعد از تولد دو سالگیت همچین سرماخوردی که الان یه هفته است درگیریم الهی بمیرم برات که شبها دماغت کیپ میشه و نمی تونی نفس بکشی. سه روز پیش شما و رویا جون رو بردیم بیمارستان و دکتر برای شما دو تا آمپول و سه تا شربت داد و برای رویا هم یه شربت که متاسفانه رویا جون خوب نشد و دیروز مجبور شدن بستریش کنن. برای شمام دیروز دکتر یه امپول دی سه داده که نصفشو تزریق کنیم و دوباره دوتا شربت دیگه هم داد. شربت خوردنت مکافاته وقتی میخوری بالا میاری و گریه میکنی. ولی دو روزه دیگه میبینی چاره ای نداری میخوری الهی مامان فدات بشه. از رویا کلی خون گرفتن و عکس انداختن که کلی هم گریه کرد البته شما و من و خاله سمیه و مامن جون...
26 آذر 1394

مسافرت به سرو (شهر مرزی آذربایجان غربی)

سلام مادر جان امروز صبح ساعت هشت شما و من و بابایی راه افتادیم و رفتیم سرو. دست بابایی درد نکنه کلی برای راحتی و خوش گذرونی من و شما زحمت میکشه. الهی برگردم. کلی تفریح و گردش کردیم تو این شهر کلی فروشگاه و مجتمع تجاری خوشگل موشگل بود. ولی هوا شدید سرد بود و کلی برف تو جاده بود. بابایی برای شما یه بلوز و برای من دوتا بلوز خریدن و کلی شیرینی و حلوای خوشمزه هم خریدن. و نهارو هم تو شهر اورمیه چلو کباب و جوجه کباب خوردیم و حوالی ساعت هشت عصر رسیدیم خونمون. مهدی جونی دست گلت درد نکنه به خاطر همه زحماتی که واسه من و پریماه جونم میکشی. فدات عزیز دلم.
21 آذر 1394

تولد گل دخترم مبارک.

سلام عزیز دلم مامانی عاشقته و دوستت داره اینو هیچ وقت فراموش نکن. تولد دوسالگیت رو بهت تبریک میگم عزیزم و آرزو میکنم همیشه شاد و سر زنده و خوشبخت باشی و بتونی تولد صد و بیست سالگیت رو جشن بگیری. عزیز دلم برای تولد امسالت سه تا النگو با یه جفت گوشواره برات خریدیم و چون تولدتون نزدیک  با رحلت حضرت محمد (ص) و امام رضا (ع) بود تصیمیم گرفتیم کیک و شیرینی نگیریم و انشالله سالهای دیگه جبران میکنیم برات. خودم به کمک دوستم منیر جون کلی تم زنبور برات کار کرده بودم که نشد بدم چاپ و تصمیم دارم انشاالله برای سال بعد اجراشون کنم. مامانی دوستت دارم و عاشقتم. راستی امروز رویا جون هم اومد خونه مامان جون حمیده برای پاگشا. من و شم...
17 آذر 1394

مسافرت به نیر

سلام عزیزم خوشگل مامان چطوره؟ پریماه جونم دو سه روز بود با بابایی هماهنگ کرده بودیم بریم خونه دوستم شیرین. خاله شیرین همکلاسی و هم اتاقی دوران دانشگاهیم هستن و خونشون تو نیر از شهرهای اردبیله. خلاصله سه شنبه ساعت پنج عصر حرکت کردیم و شما کل مسیر و تو بلغم خواب بودین تا اینکه ساعت هفت و نیم رسیدیم. شیرین جون برامون شام قیمه درست کرده بودن و مام براشون یه پتو و فطیر برده بودیم. پدر و مادر شیرین هم اومدن برای خوش آمدگویی. بعدش شب موقع خواب شما می می میخواستی و تا صبح سه بار بیدار شدین و گریه و بی تابی. (کاش زودتر این هوای می می از سرتون بیفته عزیزم). صبح هم بعد از صبحانه همگی رفتیم شهرستان نمین تا بابایی یه سری ابزار بخرن و حوالی ظهر ب...
12 آذر 1394

پروژه از شیر گیری شکر خدا به خوبی سپری شد

عزیزم سلام پریماه جان برات خیلی سخت بود ولی از خدا بابت اینکه دختری به صبوری شما به من داده ممنونم. اصلا فکر نمیکردم بتونیم این مرحله رو هم سپری کنیم ولی شکر خدا... عزیزم با اینکه هوای می می هنوز هم توی سرت هست و هر از گاهی دهنت رو به بلوزم میمالی و یعنی داری می می رو مز مز میکنی ولی سه شبه راحت میخوابی و فقط کمی آب میخوای و بعدش هم میخوابی. الهی مامان قربونت بره که اینقد مقاوم هستی و صبور خدایا شکرت عزیز دل مادر با اینکه خیلی مرعات میکردم می می خوردن رویا رو نبینی ولی یه بار رویا جون رو در حال شیر خودرن دیدی و چنان با حسرت گفتی مامان رویا دندون نداره قاقا بخوره واسه همین می می میخوره. و دلم منو رو خون کردی و تو دلم کلی برات گ...
9 آذر 1394

رویا جون اومد خونشون

سلام پنجشنبه رویا جون رو مرخص کردن و شکر خدا حالش خوب شد و اومد خونشون. الهی شکر باباش براش قربونی سر برید و من و شما و بابایی هم جمعه رفتیم دیدنش. اینم رویا جون اینم شما که رویا جون رو بغل کردین و هی میگفتی دستتون رو بکشید کنار تا خودم به تنهایی بغلش کنم. شنبه هم من و شما و بابایی رفتیم خونه خاله سمیه. شما تو ماشین خوابیده بودین منم بغلت کردم و بردم گذاشتم رو تخت خاله سمیه خوابیدین و خاله عاطفه و مامان جون و خاله سمیه با بابایی رویا جون رو بردن تست شنوایی سنجی. حوالی ساعت چهار عصر دوستم تقی زاده هم اومد خونه خاله سمیه و شما همش به ایشون دوست دوست میگفتین. برات یه جفت جوراب آورده بودن و واسه رویا جون هم یه پیرا...
8 آذر 1394

دخترکم دیگه می می نمیخوره

سلام عزیزکم شب سی آبان روز شنبه که فرداش یک آذر میشد و پریماه جونم یک سال و یازده ماه و چهارده روزش میشد. عزیزم دیشب می می میخوردی ولی نمیدونم چرا هی گاز میگرفتی طوری گاز گرفته بودی که نوک می می ها زخم شده بود ظهر که از اداره اومدم خونه و خواستی می می بخوری دیدی نوکشون زخم شده خودت رفتی چسب آوردی و زدی به می می ها. منم اه و ناله کردم و شمام بلوزمو دادی پایین و رفتی پی بازی و یادت رفت تا اینکه بابایی (بابایی صبح مامان جون حمیده و آجان رو بردن تبریز دیدن خاله سمیه) عصر برگشتن خونه و با هم نهارخوردیم و خاله رقیه و داداشی ابولفضل اومدن خونه ما و بعد از یه ساعت خاله اشرف و سماجون هم اومدن. به کمک خاله ها شام قورمه سبزی درست کردیم تا عمو اصغ...
3 آذر 1394
1